روزی پسری ، دختری را دید که خیلی ساکت هست گفت :

چراساکت هستین ؟!

با چشمانی پر از اشک دخترک  جواب داد :

من عاشق پسری هستم و اون پسر نمیدونه من عاشقش هستم ،

پسرک گفت :من هم عاشق دختری هستم که خیلی همدیگر رو دوست داریم و یک سالی

هست عاشق هم دیگه هستیم ،

دخترک با چشمانی  پر از اشک به پسرک گفت :

خوش به حال تو .

دخترک به پسرک گفت میتونیم باز همدیگر روببینیم .

پسرک جواب داد : بله با هم قرار گذاشتن که روز پنج شنبه همدیگر رو ببینن .

و پسرک رفت.

دخترک تا اون روز خیلی انتظار میکشید .

و اون روز فرا رسیدو دخترک رفت همون جا ولی پسرک نیومد چون برای پسرک مهمون اومد نتونست بره .

دخترک ناراحت رفت خونه و چند روز بعد پسرک و دخترک همدیگررو دیدن

دخترک با چشمانی پر از اشک اومد پیش پسر و به پسر گفت چرا اون روز نیومدی ،

پسر جواب داد مهمون اومد نتونستم بیام شرمنده ..

دخترک گفت :میخوام یه چیزی بهت بگم !؟

 پسر گفت بگومیشنوم ؟!!

دخترک گفت من عاشقت شدم در حالی که پسرک عاشق دختر دیگری بود

و دید دخترک  بعد اون روز خوشحالی در چشماش دیده میشه درخواست دخترک را رد نکرد .

پسرک شماره ای به دخترک داد گفت هر وقت خواستی به این شماره زنگ بزن .

دخترک بعد از چند روز به پسرک زنگ زد و پشت گوشی گریه میکرد !!

پسرک گفت چی شده گفت عشقم کجا بودی دلم برات تنگ شده اگه یه روز صداتو نشنوم میمیرم .

دخترک هر روز به پسرک زنگ میزد و با پسرک درد و دل میکرد و به پسرک

میگفت عاشقشه و دوسش داره و تا آخرش باهاشه .

در حالی که پسرک اون روزا هنوز معنی عشق رو نفهمیده بود و همیشه عشق رو مسخره میدونست .

روزی دخترک برای پسرک پیام داد و برای پسرک نوشته بود :

هیچ وقت توی هیچ شرایطی تنهام نذار پسرک هم در جواب براش پیام داد :

من هیچ وقت تو رو تنها نمیذارم فراموش نمیکنم حتی اگه تو منو تنها بزاری و فراموشم کنی .

پسرک یه روز نشسته بود یکدفعه پیامی از طرف دختره براش اومد !!

دخترک نوشته بود :

لطفا تو رو خدا مزاحمم نشید پسرک وقتی پیام رو میخوند بغض جلوی چشماشو گرفته بود …

دخترک چرا بهش گفته مزاحمش نشه اخه اون که کاری نکرده بود.

پسرک به خاطر دخترک از عشقش که یک سال با هاش بود گذشته بود !!

به خاطر اینکه دخترک شاد بشه از عشقش گذشت .

و اینطوری شد که دختری که روزی میگفت عاشق پسره و دوسش داره و تنهاش نمیذاره ولش کرد و رفت .

پسرک بعد از اون اصلا زندگی براش دیگه معنایی نداره و پسرک هنوز منتظر دخترک هست

تا از اون خبری بشه ولی دخترک پسرک را فراموش کرده پسرک هر روز برای اون مثل یک سال میگذره که

آیا دخترک برمیگرده ایا اون کسی که میگفت دوست دارم

عاشقتم همیشه و همه جا تا اخر باهاتم برمیگرده پسرک  هر روز حالش بد تر میشه

چون عشقش ترکش کرده و رفته پسرک تنها سوالی که توی دلش باقی مونده این هست :

که چرا رفت و تنهاش گذاشت مگه چه بدی در حقش کرده بود .

پسرک بازیچه دست اون شد و این شد سرنوشت این پسرک ۱۸ ساله که هیشکی باورش نداشت دوسش نداشت .

پسرک خواب به چشماش نمیاد هر شب جز اشک و غم و غصه کاری از دستش ساخته نیست .

این داستان برگرفته از حقیقت بوده .

نویسنده این پیام کوتاه :

مهدی از اصفهان